Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (1577 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Mich überkommt ein Schauder U احساس ترس شدید میکنم..
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
Ich bekomme eine Gänsehaut. U احساس تنفر یا ترس شدید میکنم.
Other Matches
Mir knurrt der Magen. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
Kribbeln {n} U احساس تنفر یا ترس شدید
Schauder {m} U احساس تنفر یا ترس شدید
Ich bedanke mich! من تشکر میکنم!
Bitte sehr! U خواهش میکنم!
Bitte Schön! U خواهش میکنم!
Ich gehe mal davon aus, dass ... U من فرض میکنم که ...
Gern geschehen! U خواهش میکنم!
Ich bin stolz auf dich. U من به تو افتخار میکنم.
Ich bin stolz auf dich. U من بهت افتخار میکنم.
Hier wohne ich. U اینجا من زندگی میکنم.
Ich lebe allein. U من به تنهایی زندگی میکنم.
Bitte nehmen Sie Platz! U خواهش میکنم بفرمایید !
Gehe ich richtig in der Annahme, dass ... U آیا درست فکر میکنم که ...
Ich wohne noch zu Hause. U من هنوز با والدینم زندگی میکنم.
Gehe ich recht in der Annahme, dass ...? U آیا درست فرض میکنم که ...
Ich verlasse dich! U من ترکت میکنم! [در یک رابطه دونفره]
Ich arbeite daran. U دارم روش کار میکنم.
Bitte nehmen Sie Platz! U خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
Ich wohne [lebe] alleine in der Stadt Halle. من در شهر هاله تنها زندگی میکنم.
Ich glaube, ich kenne das problem. U فکر میکنم، بدونم اشکال کجاست.
Bitte entschuldigen Sie die Verspätung. U از تاخیر پیش آمده عذرخواهی میکنم.
Ich verbinde Sie jetzt. U شما را الان وصل میکنم. [در مکالمه تلفنی]
Ach, was soll's! U اه مهم نیست! [اه با وجود این کار را میکنم!]
Sag mir Bescheid, um welche Zeit du kommst und ich hole dich von der Endstation ab. U به من بگو کی میرسی و من با تو در ایستگاه آخری ملاقات میکنم.
Ich denke, das Schlimmste ist überstanden. <idiom> فکر میکنم، بدترین بخشش رو پشت سر گذاشتیم.
Senden Sie mir bitte Informationen zu ... U خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
Ich heiße "Oliver Pit" und wohne in Berlin. U اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
Ich gehe davon aus, dass Sie diesen Artikel gelesen haben. U من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
Ich setze voraus, dass Sie diesen Artikel gelesen haben. U من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
Ich lasse es drauf ankommen. U من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
Ich mache das nur für mich und für niemand anderen. U این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
Ich reiße mir jeden Tag den Arsch auf. U من هر روز کون خودم را پاره می کنم. [سخت کار یا تلاش میکنم.]
Ich werde ihn morgen anrufen - oder nein, ich versuch's gleich. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
In all den Jahren, wo ich Auto fahre, ist mir so ein Verhalten noch nicht untergekommen. U در تمام این سالها که من رانندگی میکنم همچه رفتاری برایم هنوز پیش نیامده است.
Empfindung {f} U احساس
weibliche Intuition {f} U احساس و شم زن
Eklat {m} U احساس
Empfinden {n} U احساس
sich vorkommen U احساس کردن
plötzliches [negatives] Gefühl {n} ; U احساس بد وناگهانی
Hungergefühl {n} U احساس گرسنگی
Einfühlung {f} U دلسوزی [احساس]
Fühlhorn {n} U احساس کننده
bleibender Eindruck U احساس ماندنی
Fühler {m} U احساس کننده
Gespür {n} für Sicherheit U احساس امنیت
völlig durchgefroren <idiom> U احساس یخ زدگی
Empfindungslosigkeit {f} U عدم احساس
durchgefroren <adj.> U احساس یخ زدگی
empfinden U احساس کردن
fühlen U احساس کردن
spüren U احساس کردن
schwer <adj.> U شدید
tiefgreifend <adj.> U شدید
bedeutsam <adj.> U شدید
heftig <adj.> U شدید
folgenschwer <adj.> U شدید
massiv <adj.> U شدید
stark <adj.> U شدید
sich anfühlen U با دست احساس کردن
eine Hungerattacke {f} U احساس ناگهانی گرسنگی
Gespür {n} U حس [احساس] [درک مستقیم ]
sich gedemütigt fühlen U احساس فروتنی کردن
Gefühl {n} U حس [احساس] [درک مستقیم ]
sich klein vorkommen U احساس فروتنی کردن
frieren U احساس سردی کردن
Stich {m} U احساس بد وناگهانی [روانشناسی]
Anprall {m} U برخورد شدید
Dringlichkeit {f} U نیاز شدید
Blutsturz {m} U خونریزی شدید
Aufprall {m} U برخورد شدید
Chaos {n} U بی نظمی شدید
Brand {m} U تشنگی شدید
impulsiv <adj.> U تند و شدید
ungestüm <adj.> U تند و شدید
unüberlegt <adj.> U تند و شدید
rigoros <adj.> U سخت [شدید ]
drastisch <adj.> U سخت [شدید ]
stürmisch <adj.> U تند و شدید
hitzig <adj.> U تند و شدید
heftig <adj.> U تند و شدید
akut <adj.> U شدید [پزشکی]
ein schmerzhaftes Gefühl der Liebe U احساس رنج آور عشق
einen Anfall von Eifersucht verspüren U ناگهانی احساس حسادت کردن
Haben Sie Hunger? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
Angst verspüren U احساس ترس کردن [داشتن]
sich klein vorkommen U احساس شکسته نفسی کردن
Mir ist ganz schwach vor Hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
sich gedemütigt fühlen U احساس شکسته نفسی کردن
Datenhunger {m} U میل شدید به داده ها
Ergriffenheit {f} U تاثر شدید و عمیق
Machthunger {m} U میل شدید به قدرت
Ich arbeite in einer Bank, genauer gesagt in der Melli Bank. U من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
Ich habe kein bisschen Hunger. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
Eindruck {m} U احساس [ادراک] [خاطره ] [گمان ] [خیال ]
plötzlich von einem Gefühl des Bedauerns erfasst [befallen werden] U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
durch Intuition U گمان بوسیله احساس وقوع امری
durch Intuition wissen U دانستن بر اساس گمان سخت [احساس]
Kopfwäsche {f} U انتقاد شدید [اصطلاح مجازی]
stark <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
tief <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
nachhaltig <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
Verdacht {m} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Sensorium {n} U حس [احساس] [درک مستقیم ] [اصطلاح رسمی ] [روانشناسی]
entbehren U احساس فقدان چیزی را کردن [اصطلاح رسمی]
Vorahnung {f} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
ein plötzliches Schuldgefühl verspüren U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
Gefühl {n} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Wie zeige ich ihm meine gefühle? U چطور احساس خودم رو به او [مرد] نشون بدم؟
Ahnung {f} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Überempfindlichkeit {f} U حساسیت شدید (مثلا به یک ماده یا دارو و ...)
Jetzt glaub ich es langsam. U دارم یواش یواش قبولش میکنم.
sich wie etwas [Nominativ] anfühlen U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
grundlose Schuldgefühle haben <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
völlig durchgefroren <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
nach etwas [Dativ] gieren U میل شدید به چیزی را داشتن [اصطلاح رسمی]
Ich hatte schreckliche Kopfschmerzen und Fieber und zitterte am ganzen Körper U من سردرد شدید و تب داشتم و تمام بدنم می لرزید.
Er hatte das Gefühl, dass er den Bann gebrochen hatte. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
Die Anwesenheit ihres Lehrers bereitete ihr einiges Unbehagen. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
einschneidend <adj.> U بنیادی [ریشگی] [قوی] [جدی ] [موثر] [شدید] [چشمگیر]
drastisch <adj.> U بنیادی [ریشگی] [قوی] [جدی ] [موثر] [شدید] [چشمگیر]
Sie macht mir ein schlechtes Gewissen, weil ich nicht stille. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
Intuition {f} U الهام [درون یابی ] [احساس] [دانستن فوری بدون استدلال و تجربه]
Ahnung {f} U الهام [درون یابی ] [احساس] [دانستن فوری بدون استدلال و تجربه]
Eingebung {f} U الهام [درون یابی ] [احساس] [دانستن فوری بدون استدلال و تجربه]
sich beschissen fühlen <idiom> U احساس غمگینی کردن وهیچ چیزی مهم نباشد [اصطلاح رکیک]
auf die harte Tour U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه ]
Der Ballon konnte wegen starken Winds nicht starten. U بالون بخاطر باد شدید روی زمین نگه مانده شد.
mit harten Bandagen kämpfen U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه]
andere [strengere] Saiten aufziehen U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه]
Närrin {f} U زن دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Anhängerin {f} U زن دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Er kaufte ihnen aus einem Schuldgefühl heraus teure Geschenke. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
Narr {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Anhänger {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Fan {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Fanatiker {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Recent search history Forum search
1این جا کار میکنم
1سلام دوستان این شعرو تقدیم میکنم به همه ی دوستان عزیزم امیدوارم خوشتون بیاد
4کلمه عقل درزبان آلمانی چیست مثلا تو عقل نداری.
4کلمه عقل درزبان آلمانی چیست مثلا تو عقل نداری.
4کلمه عقل درزبان آلمانی چیست مثلا تو عقل نداری.
4کلمه عقل درزبان آلمانی چیست مثلا تو عقل نداری.
2Kontrast
0آدم باید کارش را دوست داشته باشد تا احساس خستگی نکند
0به علت بی سرپرست شدن فرزندم مجبور به ترک المان هستم نیاز شدید مالی دارم
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com